هنگامی که نوجوان در کپسول شاه بلوط اسب را باز کرد تا دانه یا همان طور که اغلب به آنها میگویند، در داخل آن «کونکرها» را پیدا کند، گفت: «خیلی باحال است». او لحظاتی را صرف بررسی آنها کرد و در مورد بافت و وزن آنها صحبت کرد.
همانطور که زمین را برای اطلاعات بیشتر جستجو میکردیم، درباره کاربردهایی که ممکن است داشته باشند، بحث کردیم، از بازی کودکان با آنها گرفته تا پایین خوردن بهعنوان دانه، و حتی خوردن در برخی مکانها (زمانی که به درستی با آنها رفتار شود).
من او را با دانش زیاد باغبانی در مورد گیاهان، رشد آنها و غیره خسته نکردم. در عوض، به سادگی پیشنهاد کردم که تعدادی از آنها را در آخر هفته بکاریم تا درختان خودمان رشد کنیم.
البته این اولین معرفی او با اینها نبود. در کودکی او تمام فعالیت های معمول مدرسه را انجام می داد و البته داشتن من به عنوان پدر به معنای سفرهای زیادی در پیاده روی یا جنگل بود. تفاوت اکنون این است که نوجوان علاقه خود را نشان می دهد.
برای من، علاقهمند کردن نسل بعدی به باغبانی و باغبانی به این معنا نیست که آنها را تحت فشار قرار دهیم و بگوییم که باید این کار را انجام دهند. استفاده از فرصت ها برای باز کردن درهای دانش و دانش است. گاهی اوقات آنها با کنجکاوی از در عبور می کنند تا بیشتر بدانند. گاهی اوقات این کار را نمی کنند و این نیز اشکالی ندارد. من فکر می کنم نقش ما، به عنوان باغبان و باغبان، پرورش علاقه ای است که مردم نشان می دهند، در هر سطحی (و سنی) که هستند.
دیروز عصر تصاویری از دانه ها در فیس بوک، اسنپ چارت و غیره توزیع شد. در یک نقطه نظری در مورد “تو بابا خیلی باحالی” بود.
بله، مطمئنم … لول
باغبانی مبارک